پدرش بهش گفت این ۱۰۰۰تا چسب زخم رو بفروش تا برات کفش بخرم … بچه نشست با خودش فکر کرد یعنی باید آرزو کنم ۱۰۰۰نفر یه جاشون زخم بشه تا من کفش بخرم ؟ ولش کن ، همین خوبه … .

می خواهی قضاوتم کنی ؟ کفش هایم را بپوش راهم را قدم بزن دردهایم را بکش سال هایم را بگذران بعد قضاوت کن !!!

یک بار ، یک بار و فقط یک بار می توان عاشق شد … عاشق زن ، عاشق مرد ، عاشق اندیشه ، عاشق وطن ، عاشق خدا ، عاشق عشق … یک بار و فقط یک بار … بار دوم دیگر خبری از جنس اصل نیست !

مرد از زن خیلی تنهاتره ! مرد لاک به ناخوناش نمیزنه که هروقت دلش یه جوری شد دستشو باز کنه و ناخوناشو نگاه کنه و ته دلش از خودش خوشش بیاد ! مرد موهاش بلند نیست که توی بی کسی کوتاهش کنه و اینجوری لج کنه با همه دنیا ! مرد نمیتونه وقتی دلش گرفت زنگ بزنه به دوستش و گریه کنه و خالی بشه ! مرد حتی درداشو اشک که نه ، یه اخمِ خشن میکنه و میچسبونه به پیشونیش ! یه وقتایی ، یه جاهایی ، به یه کسایی باید گفت : “میم … مثلِ مرد !” .

به من در کودکی بارها آموخته اند که همه آدم ها می‌‌میرند ولی‌ کسی‌ به من هیچگاه نیاموخت که همه آدم‌ها زندگی‌ نمی‌‌کنند و کسی‌ به من نیاموخت که هر تولدی آغاز هر زندگی‌ نیست همانطوری که هر مرگی پایان هر زندگی‌‌ نمی‌ باشد …

رسم این شهر عجیب است ، بیا برگردیم / قصد این قوم فریب است ، بیا برگردیم
آن که یک روز دل به نگاهش دادیم / خنده اش سرد و غریب است ، بیا برگردیم
عشق ، بازیچه شهر است ولی در ده ما / دختر عشق ، نجیب است ، بیا برگردیم . .

امروز به “آنهایی” می اندیشم که روی “شانه هایم” گریه کردند
و نوبت “من” که شد “شانه ” خالی کردند !

در کودکی در کدام بازی ، راهت ندادند که امروز ، اینگونه دیوانه وار ، تشنه ی “بازی کردن ” با آدم هایی ؟!

زندگی به من آموخت که همیشه آماده دفاع از حمله احتمالیِ کسی باشم که به او محبت فراوان کردم !

ساکت نیستم
لبهایم هم نسوخته است
تنها
تمام من
تاول زده
از آشی که نخورده ام…

فرقی نمی کنه که به یه “دو پا” زیادی “جَو” بدین یا به یه “چهار پا” زیادی “جُو” بدین …
به هر حال از هر دوشون جفتک می خورین !

احترام من نسبت به تو…
به تنت زار می زند!
باید کمی از پهلوها برایت تنگش کنم؛
تا کمی اندازه ات شود . . !

آن روزها گنجشک را رنگ می کردند و جای قناری می فروختند ،
این روزها هوس را رنگ می کنند و جای عشق می فروشند …
آن روزها مال باخته می شدی و این روز ها دلباخته !

تو مثل زمین قدرت جاذبت فوق العادست
اما کاش از پستی بلندی هاش
پست بودن رو یاد نمیگرفتی …

حالا که رفته ای
حسابی که هوا را بی من نفس کشیدی
سر دو راهی که رسیدی، به چپ برو
به جهنم ختم می شود !

بــــرای ِ هــر کـس کـه رفــتـنی سـت ،
فــــقـط بــــایــــد ..
کنــــار ایــستــاد ..
و ..
راه بـــــاز کـــــرد !
بــه هـمـیـن ســـادگــــی !

از شباهتتون فهمیدم که تو نسبتی با گاوآهن داری !
اومدی ، زندگیمو شخم زدی ، زیر و رو کردی رفتی …

بعضیا هم مثه این دیوارای تازه رنگ شده میمونن ؛
فقط هستن ولی نمیشه بهشون تکیه کرد ،
اگرم تکیه کنی سر تا پای خودتو کثیف کردی …

نـشـستـه ام…
بـــیـاد ِ کــودکــی هـــایــم ،
دور ِ “غــلـط“هــا ،
یـک خــط ِ بـستـه مـی کـــشـم !
دور ِ تــــــــو !

اشتباه من املایی بود ،
من فقط او را همدرد نوشتم ،
گویا او هم ، درد بود …

چشمهای تو شفافترین برکه هاست
اما قامت من شاید آنقدر بلند
که توی چشمهای تو جا نمی شود
باید برای عاشقی هایم
دریا می جستم !